بام را برافكن ، و بتاب ، كه خرمن تيرگي اينجاست.
بشتاب ، درها را بشكن ، وهم را دو نيمه كن ، كه منم هسته اين بار سياه.
اندوه مرا بچين ، كه رسيده است.
ديري است، كه خويش را رنجانده ايم ، و روزن آشتي
بسته است.
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا
مانده ام.
به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و
گريه سر دادم.
فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه
خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است.
و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است.
صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده
هواي فراموشي كند.
ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم
در من گرفت.
و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم.
دوست من ، هستي ترس انگيز است.
به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه
نامم.
بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است.
غوغاي چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها
شويم.
بدر آ، بي خدايي مرا بياگن، محراب بي آغازم شو.
نزديك آي، تا من سراسر «من» شوم.
نظرات شما عزیزان:
رخ بنمای..

.gif)

راست میگوید..وقتی فقط به سیاهی نگاه کنیم..همه چیز رو هم سیاه می کنیم..نه این که بگویم روشنایی هم بوده و ما فقط به سیاهی خیره شده ایم ها نه..من فقط می گویم یک موقع هایی آدم دلش می خواهد ببیند که همه..توی همان سیاهی غلط می زنند و فقط یک نفر هست که روشن است..دوست است..شاید هم نه ولی می تواند باشد..این موقع ها ادم نه فقط خودش را گول نمی زند..که بیش از حد هم راست می گوید..بیشتر از حد راست گفتن همان و آرامش همان..البته فقط وقت هایی که یک دوست یا چیزی شبیه آن باشد..فقط این جور وقت ها..
موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،